.....................



بدترین درد

بدترين درد اين نيست كه ...................... عشقت بميره

بدترين درد اين نيست كه ...................... به اوني كه دوستش داري نرسي

بدترين درد اين نيست كه ...................... عشقت بهت نارو بزنه

*** بدترين درد اينه كه ...................... يكي رو دوست داشته باشي و اون ندونه !

 


نوشته شده توسط Mehran در 28 شهريور 1389

و ساعت 2:15


مرد نابینا

 

در بيمارستاني ، دو مرد بيمار در يك اتاق بستري بودند. يكي از بيماران اجازه داشت كه هر روز بعد از ظهر

 

يك ساعت روي تختش بنشيند . اما بيمار ديگر مجبور بود هيچ تكاني نخورد و هميشه پشت به هم اتاقيش

 

روي تخت بخوابد.آنها ساعت ها با يكديگر صحبت مي كردند، از همسر، خانواده، خانه، سربازي يا

 

تعطيلاتشان با هم حرف مي زدند.

 

هر روز بعد از ظهر ، بيماري كه تختش كنار پنجره بود ، مي نشست و تمام چيزهايي كه بيرون از پنجره مي

 

ديد براي هم اتاقيش توصيف مي كرد. بيمار ديگر در مدت اين يك ساعت ، با شنيدن حال و هواي دنياي بيرون

، روحي تازه مي گرفت.....


ادامه مطلب

نوشته شده توسط Mehran در 28 شهريور 1389

و ساعت 9:13


نهایت ابراز احساسات

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری

برای ابراز عشق ، بیان کنید؟

برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه»

و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن

در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.

در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند

داستان کوتاهی تعریف کرد:...

یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند.

 

ادامه مطلب بقیش رو میگه....



:: برچسب‌ها: عاشقانه,

ادامه مطلب

نوشته شده توسط Mehran در 29 شهريور 1389

و ساعت 10:31


قلب من مال تو

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که 

میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم

تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر

خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به

من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم

نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…

چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت...

اگه بقیشو میخای برو ادامه مطلب.



:: برچسب‌ها: عاشقانه,

ادامه مطلب

نوشته شده توسط Mehran در 27 شهريور 1389

و ساعت 2:0


پشیمانی

راستش نمیدانم اقرار به پشیمانی خودش پشیمانی میاورد یا نه...
     
اما بگذار آیینه وار اغرار کنم...
     
پشیمانم...
     
از تمام حس هایی که نثار این یخ بسته های سنگی کردم...
     
از تمام لبخند هایی که با تایید اهل دل به روترشی اهل عقل زدم
     
از تمام سادگی های بی جواب مانده ام...
     
از تمام نیمه های پر لیوان ها که دیدم...
     
سخت...
     
پشیمانم...!
     
پشیمان میشوم شاید...
     
از اینکه ماندم و رفتی...
     
پشیمان میشوی روزی...
      
از اینکه رفتم و ماندی...

                          

 

به نقل از یک دیوانه!



:: برچسب‌ها: پشیمانی,

نوشته شده توسط Mehran در 27 شهريور 1389

و ساعت 0:23


عشق یعنی................. عزیزم دوستت دارم

به نام پروردگاری که عشق را آفرید تا زنده بمانیم

عشق یعنی راه رفتن زیر باران

                               عشق یعنی من می روم تو بمان

عشق یعنی آن روز وصال

                             عشق یعنی بوسه ها در طوله سال

عشق یعنی پای معشوق سوختن

                             عشق یعنی چشم را به در دوختن

 عشق یعنی جان می دهم در راه تو

                            عشق یعنی دستانه من دستانه تو

عشق یعنی مریمم دوستت دارم تورو

                            عشق یعنی می برم تا اوج تورو

عشق یعنی حرف من در نیمه شب

                            عشق یعنی اسم تو واسم میاره تب

عشق یعنی انقباظو انبصاط

                            عشق یعنی درده من درده کتاب

عشق یعنی زندگیم وصله به توست

                           عشق یعنی قلب من در دست توست

عشق یعنی عشقه من زیبای من

                           عشق یعنی عزیزم دوستت دارم



:: برچسب‌ها: عشق یعنی, , , , ,

نوشته شده توسط Mehran در 25 شهريور 1389

و ساعت 9:15


صداقت

 سالها پيش از ميلاد در چين باستان شاهزاده اي تصميم به ازدواج گرفت با مرد خردمندي مشورت کرد و تصميم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند تا دختري سزاوار را انتخاب کند . وقتي خدمتکار پير قصر ماجرا را شنيد بشدت غمگين شد چون دختر او مخفيانه عاشق شاهزاده بود ، دخترش گفت او هم به آن مهماني خواهد رفت . مادر گفت : تو شانسي نداري ، نه ثروتمندي و نه خيلي زيبا .
دختر جواب داد : مي دانم هرگز مرا انتخاب نمي کند ، اما فرصتي است که دست کم يک بار او را از نزديک ببينم .
روز موعود فرا رسيد و شاهزاده به دختران گفت : به هر يک از شما دانه اي مي دهم ، کسي که بتواند در عرض 6 ماه زيباترين گل را براي من بياورد ، ملکه آينده چين مي شود .
دختر پيرزن هم دانه را گرفت و در گلداني کاشت .
سه ماه گذشت و هيچ گلي سبز نشد ، دختر با باغبانان بسياري صحبت کرد و راه گلکاري را به او آموختند ، اما بي نتيجه بود ، گلي نروييد
روز ملاقات فرا رسيد ، دختر با گلدان خالي اش منتظر ماند و ديگر دختران هر کدام گل بسيار زيبايي به رنگها و شکلهاي مختلف در گلدان هاي خود داشتند .
لحظه موعود فرا رسيد شاهزاده هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسي کرد و در پايان اعلام کرد دختر خدمتکار همسر آينده او خواهد بود .
همه اعتراض کردند که شاهزاده کسي را انتخاب کرده که در گلدانش هيچ گلي سبز نشده است . شاهزاده توضيح داد : اين دختر تنها کسي است که گلي را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسري امپراتور مي کند : گل صداقت ...
همه دانه هايي که به شما دادم عقيم بودند ، امکان نداشت گلي از آنها سبز شود .


نوشته شده توسط Mehran در 22 شهريور 1389

و ساعت 2:24


ديوانگی و عشق

زمان های قديم٬ وقتی هنوز راه بشر به زمين باز نشده بود. فضيلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند.

ذکاوت گفت بياييد بازی کنيم. مثل قايم باشک!

ديوانگی فرياد زد: آره قبوله من چشم می زارم!

چون کسی نمی خواست دنبال ديوانگی بگردد٬‌ همه قبول کردند.

ديوانگی چشم هايش را بست و شروع به شمردن کرد: يک٬ ... دو٬ ... سه٬ ... !

همه به دنبال جايی بودند که قايم بشوند.

نظافت خودش را به شاخ ماه آويزان کرد.

خيانت خودش را داخل انبوهی از زباله ها مخفی کرد.

اصالت به ميان ابر ها رفت.

بقیه داستان در ادامه مطلب.....


ادامه مطلب

نوشته شده توسط Mehran در 22 شهريور 1389

و ساعت 2:15


پير مرد عاشق

 

پیرمردی صبح زود از خانه اش بیرون آمد.پیاده رو در دست تعمیر بود به همین خاطر در خیابان شروع به راه رفتن کرد که ناگهان یک ماشین به او زد. مرد به زمین افتاد.مردم دورش جمع شدند و او را به بیمارستان رساندند. پس از پانسمان زخم ها، پرستاران به او گفتند که آماده عکسبرداری از استخوان بشود.پیرمرد در فکر فرو رفت.سپس بلند شد ولنگ لنگان به سمت در رفت و در همان حال گفت:"که عجله دارد ونیازی به عکسبرداری نیست" پرستاران سعی در قانع کردن او داشتند ولی موفق نشدند.برای همین از او دلیل عجله اش را پرسیدند. پیر مرد گفت:" زنم در خانه سالمندان است.من هر صبح به آنجا میروم وصبحانه را با او میخورم.نمیخواهم دیر شود!" پرستاری به او گفت:" شما نگران نباشید ما به او خبر میدهیم. که امروز دیرتر میرسید." پیرمرد جواب داد:"متاسفم.او بیماری فراموشی دارد ومتوجه چیزی نخواهد شد وحتی مرا هم نمیشناسد." پرستارها با تعجب پرسیدند: پس چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او میروید در حالی که شما را نمیشناسد؟"پیر مرد با صدای غمگین وآرام گفت:" اما من که او را مي شناسم

 


نوشته شده توسط Mehran در 22 شهريور 1389

و ساعت 2:11


دلیل عشق..........

یك بار دختری حین صحبت با پسری كه عاشقش بود، ازش پرسید:

چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟

دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا"‌دوست دارم

تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان كنی... پس چطور دوستم داری؟

چطور میتونی بگی عاشقمی؟

من جدا"دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت كنم

ثابت كنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی

باشه.. باشه!!! میگم...

ادامه داستان تو ادامه مطلب....


ادامه مطلب

نوشته شده توسط Mehran در 22 شهريور 1389

و ساعت 2:39


عشق واقعی چیه؟

همه ي کلاس يکباره ساکت شد همه به هم ديگه نگاه مي کردند ناگهان لنا يکي از بچه هاي کلاس آروم سرشو انداخت پايين در حالي که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسي حرف نزده بود بغل دستيش نيوشا موضوع رو ازش پرسيد .بغض لنا ترکيد و شروع کرد به گريه کردن معلم اونو ديد و…

گفت:لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چيه؟

لنا با چشماي قرمز پف کرده و با صداي گرفته گفت:عشق؟

دوباره يه نيشخند زدو گفت:عشق… ببينم خانوم معلم شما تابحال کسي رو ديدي که بهت بگه عشق چيه؟

معلم مکث کردو جواب داد:خب نه ولي الان دارم از تو مي پرسم

لنا گفت:بچه ها بذاريد يه داستاني رو از عشق براتون تعريف کنم تا عشق رو درک کنيد نه معني شفاهي شو حفظ کنيد

و ادامه داد:من شخصي رو دوست داشتم و دارم از وقتي که عاشقش شدم با خودم عهد بستم که تا وقتي که نفهميدم از من متنفره بجز اون شخص ديگه اي رو توي دلم راه ندم براي يه دختر بچه خيلي سخته که به يه چنين عهدي عمل کنه. گريه هاي شبانه و دور از چشم بقيه به طوريکه بالشم خيس مي شد اما دوسش داشتم بيشتر از هر چيز و هر کسي حاضر بودم هر کاري براش بکنم هر کاري…

 

 


ادامه مطلب

نوشته شده توسط Mehran در 20 شهريور 1389

و ساعت 0:51


انسان=دوست داشتن

مردی مشغول تمیز کردن ماشین نوی خودش بود. ناگهان پسر ۴ ساله اش سنگی برداشت
و با آن چند خط روی بدنه ماشین کشید. مرد با عصبانیت دست پسرش را گرفت و
چندین بار به آن ضربه زد. او بدون اینکه متوجه باشد، با آچار فرانسه ای که در
دستش داشت، این کار را می کرد!

در بیمارستان، پسرک به دلیل شکستگی های متعدد، انگشتانش را از دست داد.

وقتی پسرک پدرش را دید، با نگاهی دردناک پرسید:
«کی انگشتانم دوباره رشد می کنند؟!»

مرد بسیار غمگین شد و هیچ سخنی بر زبان نیاورد. او به سمت ماشینش برگشت و از
روی عصبانیت چندین بار با لگد به آن ضربه زد. در حالی که از کرده خود بسیار
ناراحت و پشیمان بود، جلوی ماشین نشست و به خط هایی که پسرش کشیده بود نگاه
کرد. پسرش نوشته بود:

«دوستت دارم بابایی»

روز بعد آن مرد خودکشی کرد!

عصبانیت و دوست داشتن هیچ حد و حدودی ندارند. دومی را انتخاب کنید تا یک
زندگی زیبا و دوست داشتنی داشته باشید. این را نیز به یاد داشته باشید که:

وسایل برای استفاده کردن هستند و انسانها برای دوست داشتن. اما مشکل جهان
امروز این است که انسانها مورد استفاده واقع می شوند و به وسایل عشق ورزیده
می شود.

بیایید همواره این گفته را به یاد داشته باشیم:
وسایل برای استفاده کردن هستند.

انسانها برای دوست داشتن هستند.

مواظب افکارتان باشید، آنها به کلمات تبدیل می شوند.
مواظب کلماتی که به زبان می آورید، باشید، آنها به رفتار تبدیل می شوند.
مواظب رفتارتان باشید، آنها به عادت ها تبدیل می شوند.
مواظب عادت هایتان باشید، آنها شخصیت شمار را شکل می دهند.
مواظب شخصیت تان باشید، چون سرنوشت شما را می سازد.


نوشته شده توسط Mehran در 2 شهريور 1389

و ساعت 2:30


داستان مامان وقندان.........

خانم حميدي براي ديدن پسرش مسعود ، به محل تحصيل او يعني لندن آمده بود. او در آنجا متوجه شد که پسرش با يک هم اتاقي دختر بنام Vikki زندگي مي کند. کاري از دست خانم حميدي بر نمي آمد و از طرفي هم اتاقي مسعود هم خيلي خوشگل بود. او به رابطه ميان آن دو ظنين شده بود و اين موضوع باعث کنجکاوي بيشتر او مي شد...
 
 مسعود که فکر مادرش را خوانده بود گفت : " من مي دانم که شما چه فکري مي کنيد ، اما من به شما اطمينان مي دهم که من و Vikki فقط هم اتاقي هستيم ! "

 

 

حدود يک هفته بعد ، Vikki پيش مسعود آمد و گفت : " از وقتي که مادرت از اينجا رفته ، قندان نقره اي من گم شده ، تو فکر نمي کني که او قندان را برداشته باشد؟"
" خب، من شک دارم ، اما براي اطمينان به او ايميل خواهم زد . "

 

او در ايميل خود نوشت :
مادر عزيزم، من نمي گم که شما قندان را از خانه من برداشتيد، و در ضمن نمي گم که شما آن را برنداشتيد . اما در هر صورت واقعيت اين است که قندان از وقتي که شما به تهران برگشتيد گم شده . "
با عشق، مسعود
 
 
 روز بعد ، مسعود يک ايميل به اين مضمون از مادرش دريافت نمود : 
 پسر عزيزم، من نمي گم تو با Vikki رابطه داري ! ، و در ضـــمن نمي گم که تو باهاش رابطه نداري . اما در هر صورت واقعيت اين است که اگر او در تختخواب خودش مي خوابيد ، حتما تا الان قندان را پيدا کرده بود.
با عشق ، مامان !!!


نوشته شده توسط Mehran در 2 شهريور 1389

و ساعت 4:7


Pic LOoOve

                      

                                           

 

 

ادامه مطلب یادت نره................!!



:: برچسب‌ها: عاشقانه,

ادامه مطلب

نوشته شده توسط Mehran در 27 شهريور 1389

و ساعت 1:21



.:: Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by iceheart ::.
.:: Design By :
wWw.Theme-Designer.Com ::.




Salam.Be Web Man khosh Uomadid. ye chize mohem.....Nazar yadetun narehaaaaaaa




Mehran




zeal
ܓܨسایت بزرگ سرگرمی روپشون سیتیܓܨ
he=love=she
!!!! ورود بی جنبه ها ممنوع !!!!
The •.♥.•. Elf . •.♥.• girl
سر و صدا
loveli
عسل دی ال-دانلود قهوه تلخ
دختر kiss پسر
..........unknown girl.........
عکسهای ایرانی
جديدترين مد روز دنيا
**دست نوشته هاي دختر بازيگوش.........آرزو**
كيوان دلتا لاهيجان 2
خلوت بوسه...........مهشید
جدیدترین و پیشرفته ترین فروشگاه
jojo jiko.........Mahtab
شرکت داده پردازان کاووش صبا
تبادل لینک اتوماتیک و هوشمند
فروشگاه اینترنتی بستان
عشق مخفی
دوستانه...صميمي...خودموني...
**وروجک...........آیسان**
Daughter of Raz
g.r.f
Eshgh 2 Eshgh(Sobhan)1
**بهونه شاپرک.........نوشین**
رپ=زندگی
**نسیم عشق......... سحر**
**همه چیز...........کامران**
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
سلام دوستان عزیزم برای تبادل لینک  ابتدا سایت ما را با عنوان Love Hide و آدرس iceheart.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات سایت خود را در زیر نوشته . در صورت وجود سایت ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.بای





قالب بلاگفا












عاشقانه , عشق , شعر عاشقانه , داستان , عشق یعنی , پشیمانی , اس ام اس های عاشقانه , love , welcome ,




»تعداد بازديدها:
»کاربر: Admin


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 29
بازدید دیروز : 31
بازدید هفته : 112
بازدید ماه : 106
بازدید کل : 159031
تعداد مطالب : 62
تعداد نظرات : 67
تعداد آنلاین : 1



Alternative content